۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه







دشتی سینه اش راازپونه می آکند

من از آواز لورکا


***
به ساعت صفر

سینه سرخی

بر شانه ام نشسته است

من به گرده بادها


***
نه من
که اندوهان تاریک

از من به ستوه آمده اند



***

دماوند را چنان چون پرکاهی

به سرانگشتانم به چرخش در می آورم

وخورشید را به بوسه ای

به گل آفتاب گردان هدیه میکنم


***

به خواب خروسان

با گلهای شیپوری بیتوته میکنم

وشبگیران ناقوسها را

در جانشان به صدا در می آورم


***

در آذرخش وتنهایی

بادبان برکشیده درتلاطم دریاها

غبار خستگی از بال مرغان می تکانم

با نانی از سفره رنجم
وکاسه آبی از عطش بی پایان روح عاصی ام

***

زادگاه امواجم

وصدای شیرین وفرهاد

از دهکوره های دلم

از پس هزاره های تلخ بگوش میرسد

باتیشه ای بدست

بر کوهپیکر اندوهانی که بتاراجم نشسته اند


***

دشتی سینه اش راازپونه می آکند

من از آوازهای برهنه لورکا

24-7-1996


















هیچ نظری موجود نیست: