۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه


سراسیمه میریزند

برگخاطرات زاد وبوم رفته ام

ومن سپید می شوم
باشاخه ها وشکوفه هایم
***
اینک در زیر آواری ازکابوس

من به کشف دوباره خویش برمیخیزم

به دوران پیش از خویش

وگندمزاران مواجی

که درذهن کودکانه ام تاب میخوردند

با فوج فوج پرنده در بغل

وانبوه انبوه ستاره درآسمان شبانگاهی ام


من به آیینه داری دریا

تمامی سواحل آرزوهایم را

روزی هزار بار دویده ام

ورد پایم هرگز
به امواج شرزه بیرنگ نمی شود


مرا اگر چه سالیان سال

از خاکم اره کرده اند

روحم بر آسمان سبز جنگلهایم

بپرواز است

واز اینست که بوی سرو وسپیدار میدهم

وازینست که تا پنجره را باز میکنم

از خویش هیچ درنمی یابم

وکودکانی که از بعد من

در خانه ای که هرگز نداشتم

زاده شدند

پرنده ای را در پشت پنجره پلکهایشان مییابند

که آسمان رویایشان را ترانه باران میکند

***

من چراغدان ماه را

هنوز که هنوز است

به ستیغ دماوند

بافرسخ فرسخ فاصله

به شعرم آتش برمی افروزم

ودرانجماد فصول سنگ

وزمهریر زمستانی غربت

خود را بایاد کوچه باغهای میهنم

گرم میکنم

وپیراهن شمالی ام راازپس سالیان سال

ازتن برنیاورده ام



من هنوز که هنوز است

هنوز


1-4-1996





هیچ نظری موجود نیست: