۱۳۹۳ مرداد ۲۰, دوشنبه

ایرانیان حکام اسلامی نمی خواهند



ای جانیان ایرانیان  احکام اسلامی نمیخواهند
بر خاک گوهر خیزشان حکام اسلامی نمیخواهند
آمیزه دین و سیاست حاصلش حمامی از خون است
مشتی به ننگ آلوده ی بدنام اسلامی نمیخواهند
بوی لجن را میدهند عمامه بر سرهای پشم آجین
گوئیدشان ایرانیان احشام اسلامی نمیخواهند
آیات قرآن روی لب وقت اذان در کوچه و میدان
با نعره های خونچکان اعدام اسلامی نمیخواهند
در زیر آوار سیاهی های بی پایان هذیانی
هر گوشه ای بتخانه و خدام اسلامی نمیخواهند
بی روسری زنهای ایرانی چه زیباتر که هستند
دیگر که چادرهای مشکین فام اسلامی نمیخواهند
این سرزمین مهد شراب سرخ و شعر ناب و موسیقی ست
تابوت و مرگ و ضجه و آلام اسلامی نمیخواهند
آئینی از کین و رسوم نفرت و سوگ و عزاداری
زنجیرهای بردگی اوهام اسلامی نمیخواهند
وقتش شده تا در خیابانها ، زنان ، مردان برقصیم
این مردمان می پرست ایام اسلامی نمیخواهند
چیزی مقدس جز که آزادی جهان هرگز نبود و نیست
ایرانیان جلاد خون آشام اسلامی نمیخواهند


مهدی یعقوبی


در این شعر در هر مصرع یک رکن اضافه  « مستفعلن »  ،  آگاهانه بکار برده شده  که در آرایش عروضی کلاسیک مرسوم نیست .

۱۳۹۳ تیر ۲۲, یکشنبه

چه میشد زندگی میشد همه عشق


زنی مهربان و زحمتکش که سالها راهنما و همدم شوهر نابینای خود  در جاده ها و کوره راههای پر فراز و نشیب و کوهستانی کردستان است .
.

چه میشد این جهان میشد همه عشق
زمین و آسمان میشد همه عشق
نگاهها دوستت دارم سراسر
کران تا بیکران میشد همه عشق
نفسها عطر رویایی دل انگیز
وطن یک آشیان میشد همه عشق
به مثل رودهایی از شکوفه
به هر سویی روان میشد همه عشق
تمام لحظه ها رنگین کمانی
دل و ذرات جان میشد همه عشق
پر از احساس پرواز و پر از یاس
زبانها یک زبان میشد همه عشق

میان کهکشانی از گل سرخ
خدای مهربان میشد همه عشق
به شبها زیر چتر نور مهتاب
به لبها نغمه خوان میشد همه عشق
کلام اول و آخر محبت
شراب جاودان میشد همه عشق

مهدی یعقوبی



۱۳۹۳ تیر ۳, سه‌شنبه

آفتاب پشت پنجره




خنکای زمزمه ای
کنار نرده های آهنین جاده ای متروک
که با هم از آن گذشتیم
در آن شب بارانی

از راهکوره های دور
پرستوهای سفر کرده باز آمدند
و درخت کهنسال کنار حوض
شاداب شکفته است 



۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

آن شب گل سرخی به تو دادم لب ایوان




آن شب گل سرخی به تو دادم لب ایوان
ناگاه شدی در بغلم یکسره عریان
از شوق درخشید دو چشمان سیاهت
با وسوسه هایی همه از خواهش پنهان
در پرتو مهتاب ،  فریبنده و بی تاب
گفتی که بمن عاشقمی مرد هوسران
لبخند شگرفی زدم و گفتمت آرام
من عاشقتم عاشقت ای ماه درخشان
در ظلمت جادویی شب تا به سحرگاه
من بودم و تو شعله ور از بوسه سوزان
از موی پریشان شده بر شانه لختت
تا ساق بلورین و لب و مرمر پستان
رنگ هوس و وسوسه در باغ نگاهت
ذرات وجودم همگی آتش و توفان
بی شرم و حیا آه تو گفتی بفشارم
 در حلقه بازوی تنومند دو چندان
آنگونه تو را من که در آغوش فشردم
از پنجره افتاد بناگاه که گلدان
پیشانی تبدیده تو خیس عرق بود
رخسار و رخت در بغلم گشته فروزان
دستان نوازشگر من بر سر مویت
حرف و سخن ما همه هر لحظه فقط « جان »
لب بر لب و آغوش در آغوش دمادم
در عطر دلاویز گل و نم نم باران

« مهدی یعقوبی »


 

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه

زیباترین ترانه




میبوسم عاشقانه  خورشید را شبانه
عشق تو شد به جانم  زیبا ترین ترانه
در باغ خاطراتم  تا عطر تو بپیچد
با ماه من برقصم  بر پشت بام خانه
پروانه های رنگین دور سرم بچرخند
وقتی کسی بیارد از تو به من نشانه
در خوابهای سبزم دشتی پر از گل سرخ
یک کهکشان ستاره  بر روی آشیانه
در روح و در رگانم توفانی از شرابی
در پرتو نگاهت  مستم که عاشقانه
الهام شعر نابی در عمق لحظه هایم
در رعد و برق و بوران پرواز جاودانه
وقتی که در خیالم یاد تو میدرخشد
پر میکشم به شادی  ناگه کبوترانه
بارانی از شکوفه بر پیکرم ببارد
تا بر لبم بیاید نامت به هر کرانه
گاهی که عطر و بویت از دور ها بیاید
روح از تنم بسویت رقصان شود روانه
ای بیکرانی از نور ای سرزمین انگور
تا جاودان که عشقت در من کشد زبانه
 
« مهدی یعقوبی »