۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

یک غزل


بازآمدند از بیشه ها گنجشکها گنجشکها
پاشیده خورشیدسحربرشاخه های سروما

برآسمان دره ها جامانده عطروبوی ماه
با یک سبد همر ا ه من لیلا بیا لیلا بیا

تا از فرازصخره ها د ر شا دی فواره ها
گلخوشه های عطررا باهم بچینیم ازهوا
-
وقتی که می رقصدبه چشمم کوه ازآوازنی
درسایه ساربیدها خاموش من با شم چرا

مستی نمی بخشد بمن این خوشه انگورها
لبریزم ازآیینه ها ا ز مستی بی انتها

ای قطره ها می ریزم امشب دردل خواب شما
بارودها رویای در یا ها ی آبی رنگ را

در سینه ی پروانه ها من عشقبازی میکنم
پرمی زنم بر ا وجها در کوهی ازآتش رها

ای خفتگان درثقل تن دربین بودن یا شدن
من طبل توفان می زنم اعماق احساس شما

عالم همه زیبایی اش درپرتوعشق است وبس
من کوهها را کند ه ام با قد ر ت عشقش ز جا

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

شمارش معکوس


تهران :
شبها ستارگان
درخیابانهای مه آلود میرقصند
شنگرف

ودرتاریکترین دقایق نیمروزی
زنی پرتپش
رویاروی گاردهای ضد شورش
روسری از سربرمیدارد
وبدندان کینه پاره پاره اش میکند
وتف میکند به چهره دژخیمان
وبا همگنان خویش
پیشا پیش مردان به پیش میتازد

( الله واکبر
بسیجی ای نعره میزند
وخنجر زهرآلوده را به قلب زن فرود می آورد
تا رسالت عظیمش رابا واژه هایی ازقرآن
وبربریتی باز مانده از اشغالگران
به اثبات بنشیند)

آنک
کسی با مشتی در جیب به سمت جنوب شهرمیرود
به جستجوی تفنگی شاید
پنهان در زیر درخت سرو


در خانه مادری
سنگ وکلوخه ها را
چنانچون کینه هایش پنهان میکند
وبیاد فرزندان اعدامی اش
روزی بزرگ را انتظارمیکشد
(ودژخیم پیر غژ غژ مته ای برقی را
برشقیقه های خویش احساس میکند
وکابوسها
وشنلهای خاکستری
وتیرهای برق وطناب وهایهوی دوزخیان میهنی که سینه هایشان
آتش زبانه میکشد )

وشمارش معکوس آغاز میشود