۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه


من درحیاط خانه ام آ و ا ز با ران آمده
نان ِ تنور خا نگی با بوی ریحان آمده


پرمیزنداحساس من با غنچه ها درگل شدن
در وسعت پا ییزی ام با نگ بها ران آ مد ه


بر شاخه تنها یی ام گنجشکها بازآمدند
بر پلکا ن چو بی ام گل توی گلدان آمد ه


زیبایی رنگین کمان د رخاطرم پل بسته است
بر ساحل سبزم خزر عما ن به مهمان آمده


ما در بزرگ خوب من اشعارحافظ برلبش
ا ز کو چه های کودکی با چا ی گیلان آمده


انگورها ی مشهدی در سینه ام گشته شراب
حالی چه حالی ای خدا در من به طغیان آمده


ایوان به ایوان یاسمن جوشیده از آغوش من
انگار عطر یاسها ا زباغ در جان آمده


چون رقص گندمها رها بر آسمان پر میزنم
در حنجره ی خاموش من آواز مرغان آمده


زنبیل زنبیل عطرگل می چینم از روی هوا
خورشید بر رویای من آیینه گردان آ مد ه


من با شقایق درصفا بر روی کوه و د ره ها
دریا د رون سینه ام د رموج وتوفان آمده


با رقص کردی میروم درکوچه ها ی میهنم
مریم بدون روسری با من خیابان آ مده


لبهای ا و ر و ی لبم مثل قنا ری در تبم
ها ن ای مسلمانان نگا یک نا مسلمان آمده



۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه


دستان انتظارمن
وآغوش باز تو
وقلعه های تاریک
که درافقها صف کشیده اند
درمیان ما



میعاد ما هرشب
به سرزمین رویاهاست
درفروپاشی فرسنگهای سنگی فاصله
و عطر خاموش بادها
در سنبله های گندمی که به تبرک خاک می نشینند



نگاهمان هرشب
درستاره ها بهم تلاقی می کند
ولبهایمان درپرواز بوسه ها



درختان سیب بی ما شکوفه نمی دهند
وباغهای بهار نارنج
که درراهکوره های سبز خاطراتمان صف کشیده اند



ما را
درجهان بی انتها
به هرکجا که آشیانه کنیم
فاصله ای نیست
که فاصله زبان کثرت است
وما یک قلب را درجهان زیسته ایم



آنسوی زنجیره زمان
مانبضمان باهم می تپد
با آوازهایی که شاید
فاخته ای بی نام ونشان
از شاخسار حما سه ای میخواند
ویا ستاره ای
درکهکشانی دست نایافتنی



***

بنجوایی شبانه
حزینانه به پای گلایولها آب می پاشم
وبناگاه
از اتنهای قصه ها
ظهورمیکنی
و بی آنکه ببینمت
عطرت برویرانه های دلم می نشیند
ومن بی چمدانی برای سفر
درمعابرخنجرکوب
باپاهای برهنه می دوم




این شعردرسال 1370سروده شده است