به پرچین شکسته
درباغ میخندم
ورازقی ها را دسته دسته به آغوش میکشم
واز اینگونه است
که مهربانی با آفتابی در بغل
به جهان زاده میشود
ولادنها چشم باز میکنند
***
نظاره کن
درآواز فاخته ها
جنگلهامی رقصند
ودریا ها درسکوتی شاعرانه
از آسمان آیینه میسازند
تا که ترا بنگرم
وبوسه بارانت کنم
با هزارهزارآغوش
***
من شیفته زیبایی ام
ودر هرجرعه هوایم
ابدیتی ازشادابی موج میزند
جنگلها را درخویش ورق میزنم
ودرخروسخوان
درختان رابه بوسه بیدار میکنم
***
من تمامی عمرم
عرقریزان
زنبیل زنبیل عطردر انبارها انباشته ام
تا درخوابهای امروزتان رهاکنم
وشما را در بیکرانی ازمستی
بپرواز درآورم
***
هراس من
از آتش سینه های منست
درگذر از گندمزاران آفتابی
ورنه مرا خوفی از هیج خدایی نیست
چرا که خدای من عشقست
باژرفترین شادیها
***
سبکبار
برچکاد کوهستانهای برفپوش
بهاررا با میلیون میلیون گل پرمیدهم
تا شاعران زمستانخواب را
از انجماد رهاسازم
باآبشارهایی رقصان درنور
وسپیدارانی همیشه مست
***
درزمهریرشب
به پرچین شکسته میخندم
گنجشکان از خواب جسته اند
ومن به بیداری درخواب میروم
باخوشه هایی از عطرتو
که درخیالم تاب میخورد
این شعردرسال1995 سروده شده است