میوزم درباد
خوشه ای از خاطرات دشتهای پرشقایق درکف دستم
از میان کوه کوه ودره دره فاصله ازدور
میدهم من بوسه بر البرز
بالبی ازنور
درجنون وحشی شبهای رعد وبرق
مثل عریانی
عشق را باید که پوشیدش
آبشاری از شراب ناب شد جوشید
دشت وصحرا را به رقص خودبرقص آورد
باسرور نغمه خورشید
من هنوز ای دوست
دررواق خلوت غربت
فوج فوج کفتران درمن به پروازند
سینه سرخانی که درصحرای تاریکی
تکه های آفتاب صبح را بربال خود دارند
من هنوز ای یار
عطروبوی نغمه های دختران ِچایکار خطه گیلان
درهوای خانه ام جاریست
آسمان کوکب کرمان
من هنوز ای دوست
رود اشک مادران آنجا
گونه ام را غرق باران میکند اینجا
از پس سردابه های مرگ
از پس غرقابه های اشک
من هنوز ای دوست
مملواز عطر سیاووشم
این افق این غربت تاریک
سر به سر جنت اگر باشد
خوب میدانم
روز پرواز عقابان درشب توفان
یک نفس اینجا نمی مانم
13-11-1996