۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه

نظاره کن



از من کسی نمانده است

پرنده ای مرا باخویش برده است



نظاره کن

زنبقها رویشان رابمن میگردانند

ومن از شادابی

پرهایم را بر علفها می کشم


آنجا

نارنجستانها بوی خوش آتش را

به صبحگاهان ِسردمی پراکنند

اینجا

من با گندمزاران به دیدن سپیده

تاب میخورم

وکوله هایم از آواز گنجشکان لبریز میشود

از خوشه های اقاقی


از من کسی اینجا نمانده است

مرا پرنده ای باخویش برده است


4-2-1996

سیراب از تشنگی


زمین را از آسمانهایتان فراتریافتم

واز بهشتی که وعده داده اید

جهنم را برگزیدم

ورستگاری من در گناه منست


مرا یک جرعه رنج

از تمامی شادی هایتان خوشتر است

واین آتش که بر آن میسوزم


سیراب از تشنگی

در کوچه های شب زده

سپیده را آواز میخوانم




خورشید هرگز در آسمانم نبوده است

که دردلم


1370این شعر درسال

سروده شده است

۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

میعاد تو


میعاد تو

آغاز فروپاشی فصلها ست


زیستنی

که آفاق را بی حدود میکند

در حدود


چنان با تو درآمیخته ام زلال

که دریا درحسرتی دیرپا

به خاکستری از عطش در نشسته است


فاصله

زبان ِمکان وزمان است

مارا زمانمکانی نیست

آسمان را پلکی بهم میزنیم

آنسان که ازل را تاابد


میعاد تو

کرانی بیکرانه است

رویایی که چشمه ها رابال افشان

به رقص می آورد

وزلالمان میکند


میعادتو


2-2-1996

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

رویای معطر رازقی ها


همین دهان

که بامن وتوازدوستی سخن میگوید

سینه های زیباترین زنان رابریده است



همین دهان

که بامن وتو ازرهایی سخن میگوید

بجستجوی عطربوسه ای حتی

شهری را به آتش کشیده است

که اینش افتخاری است عظیم

که بر ماش نهاده است



به لبخندش جنگلی از پرندگان ِبی آشیان

سربر قفس میکوبند

ودر گریه اش

شادی فردای ما نهفته است

بارنگین کمان آرزوهای برباد رفته

وافقی معطر ازرویای رازقی ها



همین دهان

به پاس اینهمه گذشت

که خویش را بدان بسته است

از کوهبشکه باروت انباشته میشود
این شعر در سال 1370
سروده شده است