۱۴۰۳ آبان ۱, سه‌شنبه

تفرقه و تفرقه و تفرقه مهدی یعقوبی (هیج)

 


تفرقه و تفرقه و تفرقه

پاسخ هر حرف و سخن وق وقه

وق وق و وق وق که به هم می کنیم

مغز سر ما که پر از مفرغه

آنچه ندارد درمی ارزشی

در وطن غرقه به خون منطقه

هر که پی منفعت و سود خویش

در کف هر کس که یکی بیرقه

بر تن هم تیغ و تبر میشویم

نفرت و کین در دل ما مطلقه

جبهه خارج که پر از خائنان

باطل و کذب و دغل و ناحقه

وای چه اندازه که ماها خریم

روز و به شب یکسره در جغجغه

دشمن هم پیر و جوان گشته ایم

وحدت و همبستگی بی رونقه

تهمت و بهتان که شده کار ما

حزب و گروهها پرِ از احمقه

خون جوانان به هدر میدهیم

ملت توفان زده بی زورقه

خنجری هر دست که در آستین

پیش و پس ما همه جا خندقه

خصم بداندیش که از کار ما

بستر خود خفته که بی دغدغه

***

هموطن از خواب که بیدار شو

تا که به کی در جزع و هق هقه

نعره زنان در شب اهریمنی

صاعقه شو صاعقه شو صاعقه

مهدی یعقوبی (هیچ)



۱۴۰۳ مهر ۱۵, یکشنبه

این جنگ جنگ ما نیست مهدی یعقوبی(هیچ)

 


این جنگ جنگ ما نیست جنگ کثیف ملاست

ما عاشقان صلحیم  آیین مان مداراست

این جنگ جنگ ملاست با خدعه ها که بر پاست

عمری به کشت و کشتار  حاکم به میهن ماست

پندارشان سیاه است گفتارشان تباه است

کردارشان همیشه آشوب و مرگ و بلواست

هر کس مخالفت کرد سر از تنش بریدند 

خون و جنون و وحشت قانونشان به هر جاست

سرمنشا فسادند پایین تنه گشادند 

رمز بقایشان در  داغ و درفش و یغماست

با توپ و تانک و موشک بحران بیافرینند

در وحشتی همیشه از دستشان که دنیاست

هر جا که پا نهادند آتش بپا که کردند

در ذاتشان شقاوت جنگ و جدال و دعواست

افکارشان نجاست در سینه شان خباثت 

مکر و دروغ و نیرنگ تنها خدای آنهاست

آنچه بما که  کردند حتی مغول نکردست

با خون بی گناهان آیین شان که بر پاست

مشتی که بی کفایت تاریخشان جنایت

در چهره شان دورویی در هر گذر که پیداست

در زیر پرده دین کشتند عاشقان را

آنکس که می پرستند بی شک که یک هیولاست

***

آزادی ات که ایران در سینی ای طلایی

تقدیم تو نگردد در مشت تو که تنهاست

بند اسارتت را از دست و پا رها کن

خورشید ما به فرداست آینده تو زیباست 

مهدی یعقوبی(هیچ)


۱۴۰۳ مهر ۱۰, سه‌شنبه

اشک شادی مهدی یعقوبی(هیچ)

 


زندگی در چشمهایم بیکران زیبا شدست

در شبانگاهان که ماهم ناگهان پیدا شدست

بال و پر انگار از شادی که در آورده ام

آسمان ابری ام آبی تر از دریا شدست

حالت مستی  که در روح و تنم حس می کنم

خون درون بستر رگهای من ودکا شدست

نغمه میخوانم به زیر چتر باران با سه تار

چون بهشتی جاودان در منظرم دنیا شدست

عطر و بوی نسترن پیچیده در دور و برم

لحظه هایم روز و شب آکنده از رویا شدست

اشک شادی می چکد از چشم هایم دم به دم

در تمام تار و پودم بی امان غوغا شدست

با شقایق ها برقصم بر فراز قله ها

همصدا جانم که با فوج قناری ها شدست

گوییا من عاشق عاشق، عاشق عاشق گشته ام

موج و توفان روح و رگهایم به سر تا پا شدست

               مهدی یعقوبی(هیچ)