۱۳۹۸ دی ۲۶, پنجشنبه

از ایران ما گورتان گم کنید




به عمامه های سیاه و سفید
دعاشان که در روز و شب ها دروغ
لب چشمه و حوری و جام می
خداشان که بر روی لب ها دروغ

تو را روی منبر که با وعده ها
به عمری که ملا فریبت دهد
فقط فقر و بدبختی و رنج و درد
نصیبت که آن نانجیبت دهد

دروغ و دروغ و دروغ و دروغ
که رسم و ره و دین اوست
خرافات و تزویر و مکر و ریا
به هر سوی عالم که آیین اوست

به هر دم که با قصه کربلا
تو را ساده دل می زند گول گول
عزاداری و گریه اش خدعه است
غرض از خدایش همه پول  پول

دو صد رنگ دارد که بر چهره اش
گهی گرگ و گه روبهی حیله کار
گهی هم به پیشانی مهر نماز
گهی چوبه دار و بند و حصار

 به مشتی گره کرده با خشم و کین
به هر کوی و برزن که در عرعر است
هر آنکس مخالف که با مذهبش
همه مفسد و مشرک و کافر است

به هر دم جهان در عزاداری است
ازل تا ابد دشمن شادی است
جهادش همان قتل و آدمکشی ست
زمین و زمان خصم آزادی است

بپا هر کران فتنه و شر کنند
به منبر که عمامه بر سر کنند
بهشت و جهنم که دکانشان
به حوری شما را جهان خر کنند

شد آندم هراسان که ای ناکسان
از ایرانمان گورتان گم کنید
به هر سوی میهن شریران نگاه
که بر خشم خونین مردم کنید

مهدی یعقوبی

۱۳۹۸ دی ۱۲, پنجشنبه

بپاخیز





ای بسته به زنجیر بپاخیز بپا خیز
شد موسم تغییر بپا خیز بپاخیز
در قعر شب تیره که فریاد بر آور
بگسل غل و زنجیر بپاخیز بپاخیز
چون مشت دماوند که از آهن و فولاد
با تیغه شمشیر بپاخیز بپاخیز
این روبهکان را دل میدان که بتاران
غرنده تر از شیر بپاخیز بپاخیز
باید بشود کاخ شریران که به عصیان
هر گوشه که تسخیر بپاخیز بپاخیز
در میهن جاوید که با رایت خورشید
از ظلمت دلگیر بپا خیز بپاخیز
توفانی از آتش شو و سوزنده و سرکش
بر اینهمه تحقیر بپا خیز بپاخیز
لبخند بزن سینه سپهر کن که به میدان
در رهگذر تیر بپا خیز بپاخیز
ضحاک که عمامه بسر کرده در ایران
بر حیله و تزویر بپاخیز بپاخیز
باید که خروشنده ز منبر بکشیدش
یکباره که در زیر بپاخیز بپاخیز
آزادی که یا مرگ جهان راه دگر نیست
تا رویت شبگیر بپاخیز بپاخیز
مهدی یعقوبی