۱۳۹۶ مرداد ۱۹, پنجشنبه

تا شقایق می دمد ناگاه احساست کنم




تا شقایق می دمد ناگاه احساست کنم
در نگاه قمریان در راه احساست کنم
در تپش های دلم مبهوت پشت پنجره
در طلوع روشنای ماه احساست کنم
در عبور ابرها بر آسمان بیکسی
در فراخای شب جانکاه احساست کنم
در پر و بال کبوترها فراز موج ها
در سحرگاهان به بندرگاه احساست کنم
مثل نوری بیکران چون انفجاری ناگهان
در گذار عمر بس کوتاه احساست کنم
یک نفس بی تو جهان یعنی همانا مرگ محض
در درون قلبمی همراه احساست کنم
در نسیم نرمخیز بیشه زار خاطرات
در حریم خطه دلخواه احساست کنم
بر پل رنگین کمان در باغهای کهکشان
زیر سقف گل که بر درگاه احساست کنم
عشق رویای مرا آکنده از عطر غزل
در شمیم آرزوها آه احساست کنم

مهدی یعقوبی

۱۳۹۶ مرداد ۱۱, چهارشنبه

من خدایی که جهان نعره کشتار دهد



من خدایی که جهان نعره کشتار دهد
عاشقان را که فقط وعده سر دار دهد
در پس از مرگ به هر مفتی و ملا به بهشت
دختر باکره یا حوری بسیار دهد
من خدایی که پیامش همه از نفرت و کین
مرگ و ویرانی و آینده خونبار دهد
بی حجابان همه را قعر جهنم ببرد
در دل آتش سوزنده که آزار دهد
هر کسی پیرو دینش که نگردد در دم
امر بر کشتنش هر سو که به اشرار دهد
من خدایی که فقط تفرقه و جنگ و نفاق 
تیغ و شمشیر کف لشکر جرار دهد
شادی و خنده به نزدش که جنایت باشد
ضجه و ناله شب و روز به اصرار دهد
جز که دینش همه را کافر مطلق خواند
مشرکان را به دم گرگ جگرخوار دهد
هر که سر پیچی از آیین مبینش ! بکند
لقب زشت چو بوزینه و کفتار دهد
گردن هر دگر اندیش که از تن بدرد
سخن از کشتن هر مشرک و کفار دهد
هتک حرمت که به آزادی انسان بکند
بیرقش را به زمین دست ستمکار دهد
نفسی هم نپرستم اگرم خشماگین
حکم نابودی و مرگم که به صدبار دهد


مهدی یعقوبی