نرم نرمک باد بر روی درختان می وزد
راز اندوه شقایق های سرخ
نم نمک در روح صحراهای دور
در طلوع صبحگاهان می خزد
برگها روی درختان زرد زرد
کشتزاران زیر باران زرد زرد
شانه های کوهساران زرد زرد
در شبانگاهان به بوسه دست ماه
زر می افشاند به روی برگها
در طنین نی لبکها بر فراز کوهها
جنگل سرسبز می رقصد در آب برکه ها
یک چکاوک در عبور ابرها
در سیاهی ها میان بیشه ها
با خودش می گوید آیا آه کیست
پشت راز رنگها
قهوه ای ها ، سرخها
این طلایی ها که سر بر می کشند
از رگ و روح لطیف برگها
عطر ها از باغها پر می کشند
شاخه ها عریان شده
بادها را گرم در آغوش خود
در سکوت سرد در بر میکشند
نم نمک رویای سبز دره ها
زرد می ریزد به دشت سایه ها
اندک اندک نرم نرمک کم کمک
آنک آنک برگریزان می رسد
شاپرکها بار و بندیل سفر را بسته اند
مرغکان آواز خوان در حال کوچ
رعدها در بیشه ی ابر سیاه آماده اند
آه ای لیلای من لیلای من
کاجها اما که سبز
در میان موج و توفان مانده اند
« مهدی یعقوبی »