۱۳۹۲ مهر ۱, دوشنبه

پاییز





نرم نرمک باد بر روی درختان می وزد
راز اندوه شقایق های سرخ
نم نمک در روح صحراهای دور
در طلوع صبحگاهان می خزد

برگها روی درختان زرد زرد
کشتزاران زیر باران زرد زرد
شانه های کوهساران زرد زرد

در شبانگاهان به بوسه دست ماه
زر می افشاند به روی برگها
در طنین نی لبکها بر فراز کوهها
جنگل سرسبز می رقصد در آب برکه ها

یک چکاوک در عبور ابرها
در سیاهی ها میان بیشه ها
با خودش می گوید آیا آه کیست
پشت راز رنگها
قهوه ای ها ، سرخها
این طلایی ها که سر بر می کشند
از رگ و روح لطیف برگها

عطر ها از باغها پر می کشند
شاخه ها عریان شده
بادها را گرم در آغوش خود
در سکوت سرد در بر میکشند
نم نمک رویای سبز دره ها
زرد می ریزد به دشت سایه ها
اندک اندک نرم نرمک کم کمک
آنک آنک برگریزان می رسد

شاپرکها بار و بندیل سفر را بسته اند
مرغکان آواز خوان در حال کوچ
رعدها در بیشه ی ابر سیاه آماده اند
آه ای لیلای من لیلای من
کاجها اما که سبز
در میان موج و توفان مانده اند

 
« مهدی یعقوبی »

 

۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

زندگی کوتاه است




زندگی کوتاه است

چون حبابی بر آب
این دم این لحظه در حال گذر را دریاب

زندگی کوتاه است
فرصت ما بس تنگ
ای دل ای دل بشتاب
مثل موجی لب آئینه رود

از سر صخره و سنگ


 مثل برگان فرو ریخته بر سینه خاک 
ما فرو میریزیم
روزهایی که گذشتند هرگز
بر نگردند از راه
قاب این خاطره ها
به پس پنجره در رویت ماه

زندگی کوتاه است
حیف اگر من در خواب
بیخبر از تپش دریاها
از طنین غزل قمری ها
از شقایق به سر صحراها
عطر و بوی گل شب بو به هوا
همه غافل باشم
خفته در پیله تنهایی خویش
در گذرگاه زمان عاطل و باطل باشم

باید این زندگی کوته خود را از عشق
گره من بر ابدیت بزنم
غل و زنجیر قفس را شده با چنگ و به دندان بکنم
بکشم مثل عقاب
در شب تیره و تار
پر به اوج خورشید

گرچه در پر زدن صاعقه وار
با دلی شاد و لبی پر آهنگ

سر و جان باید داد

زندگی کوتاه است
فرصت ما بس تنگ


 « مهدی یعقوبی »











۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

از عبا عمامه ننگین تان خون می چکد - مهدی یعقوبی (هیچ)



از عبا، عمامه ننگین تان خون می چکد
وز لب و دندان زهرآگین تان خون می چکد
تسبیح و سجاده و انگشتر و مهر نماز
پینه ی پیشانی پر چین تان خون می چکد
آیه هایی را که با شمشیر ها سر میدهید
پشم و ریش و دیده بدبین تان خون می چکد
بارگاه و کاخ تان آجر به آجر خشت خشت
پولهای خفته در خورجین تان خون می چکد
گنبد و گلدسته و بانگ اذان بر پوزه ها
نعره های وحشی و سنگین تان خون می چکد
از حصار و چوبه های دار و سیم خاردار
تیغه شمشیر و اسب و زین تان خون می چکد
از احادیث و روایات و کلام و فقه و شرع
از دعا و یارب و آمین تان خون می چکد
از صفیر زوزه ی شلاقها تان در قفس
سینه چرکین و غرقِ کین تان خون می چکد
خون شد اسلام شما نفرین بر احکام شما 
سفره رنگین و ننگ آجین تان خون می چکد
از هزار و چارصد سال آتش و جهل و جنون
ساز و برگ و پایه های دین تان خون می چکد
گرگهایی مرده خوار عمامه بر سر کرده اید
آستین و پنجه و بالین تان خون می چکد
این ولایت یکسره تنها که از خون زنده است
شرع و کیش و مسلک و آیین تان خون می چکد
مهدی یعقوبی (هیچ)