۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

به روی پنجه هاشان رنگ خون بود - به لبهاشان همه آیات قرآن




زمان کودکی هایم بهاران
درختی کاشتم من در خیابان
در عطر دلنشین صبحگاهان
به خاکش بوسه دادم با دل و جان
نشستم در کنارش نغمه خواندم
به شبها زیر چتر ماه تابان
از آب چشمه بر پایش فشاندم
به هنگام سحرگاهان غزلخوان
به تابستان به زیر سایه هایش
نشستم نی زنان چون مرد چوپان
جهان ، ما عاشق و معشوق بودیم
به شور و شوق و مستی ها فروزان

به یک شب ناگهان در سوز و سرما
تبر بر کف به هر سو شب پرستان
بر آفاقش به زنجیرم کشیدند
جهان شد در نگاهم رنگ باران
سراسیمه به هر سو مادر من
دوان در پشت سر با چشم گریان :
« چرا آخر به زنجیرش کشیدید »
 جوابش داد گرگی تیز دندان : 
« درخت سرو میکارد به عصیان
تو فرزند گنهکارت در ایران »
طنابی بر گلوی من نهادند
فراز شاخه ی سروم شتابان
مرا کشتند روی شاخه هایش
به زیر شعله های آذرخشان
درختم را به بیرحمی بریدند
زدند آتش به میدان رقص رقصان
به روی پنجه هاشان رنگ خون بود
به لبهاشان  همه  آیات  قرآن 



۱۳۹۰ بهمن ۲۳, یکشنبه

درخانه نمانید نمانید نمانید



در خانه نمانید ، نمانید ، نمانید
توفنده و غرنده  بخوانید  بخوانید
سرخ است خیابان همه از خون جوانان
باید که غزلخوان همگی جان بفشانید
از خاک وطن یکسره این ننگ ابد را
از تخت ولایت به زمینش بنشانید
چون جنگلی از شیر خروشنده و بیباک
هر کوی و کران  روبهکان را بدوانید
عمامه و نعلین و عبا را به ترانه
در شعله سوزنده آتش بکشانید
آزادی انسان شرف و بود و نبود است
خیزید که زنجیر اسارت بدرانید
چون صاعقه با مشعل خورشید بغرید
بر نعش شب تیره به شبگیر برانید
ایران به جهان تا به ابد مهد شراب است
باید می و میخانه خود را برهانید


مهدی یعقوبی

۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

این بار اگر پا به خیابان بگذاریم




هر چند که ما نان به سر سفره نداریم
از دست شما خون  دل  از دیده بباریم
بی جرم و جنایت همه شب برسر داریم
از قعر جگر شعله کشان نعره بر آریم 
  این بار اگر پا به  خیابان بگذاریم
    ای ننگ ابد در دل گورت بسپاریم
بر سینه  ما  تیر  ببارید  بمانیم
آزادی از آزادی از آزادی بخوانیم
گلبوسه به شمشیر زده جان بفشانیم
ما شعله خورشید به ژرف شب تاریم
 این بار اگر پا به خیابان بگذاریم
   ای ننگ ابد در دل گورت بسپاریم
پیغام تو و نام تو و گام تو مرگ است
اوهام تو و سلسله احکام تو مرگ است
قرآن تو و مکتب اسلام تو مرگ است
ما زنده به عشقیم و جهان مرگ نداریم
   این بار اگر پا به  خیابان  بگذاریم
   ای ننگ ابد در دل گورت بسپاریم 
دیدید  که  ما  بر اثر  تیر  نمردیم
در کنج قفس خفته به زنجیر نمردیم
سر های جدا گشته به شمشیر نمردیم
ما سبزترین سبزترین پیک بهاریم
   این بار اگر پا به خیابان بگذاریم
         ای ننگ ابد در دل گورت بسپاریم
یک گام عقب ما به خیابان نگذاریم
در آتش تو سینه سپر ره بسپاریم
رایات سحر بر سر هر کوچه بکاریم
باران شده بر میهن  تفتیده  بباریم
  این بار اگر پا به خیابان بگذاریم
      ای ننگ ابد در دل گورت بسپاریم
در لجه خون شعله کشان پر بگشاییم
در رقص سر چوبه اعدام شماییم
ما  روح ندا  روح ندا  روح نداییم
آرام به یک لحظه شما را نگذاریم
  این بار اگر پا به خیابان بگذاریم
      ای ننگ ابد در دل گورت بسپاریم

۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

میخواهمت بنوشم مثل شراب شیراز




میخواهمت غزلخوان ،  رقصنده زیر باران
بی روسری درآیی  در کوچه های تهران
لب بر لبم گذاری در بیشه زار مهتاب
آغوش من بخندی  با گیسوان عریان
الماس دیده ات را  بر دیده ام بدوزی
بر آسمان چشمت  پر بر کشم فروزان
محبوبه های شب را  در دامنت بریزم
با صد سبد ترانه  مبهوت و مات و حیران
بر شانه ی لطیفت  سر تا سحر گذارم
با عشق بیکرانه  بر پله های ایوان
میخواهمت ببویم  در دشتی از گل سرخ
در هر تپش به قلبم با التهاب پنهان
میخواهمت بنوشم مثل شراب شیراز
تا قطره های آخر با بوسه های سوزان
وقتی که خاطراتت ناگاه میدرخشند
دنیای من که گردد زیباتر از گلستان
خون در رگان خشکم از عشق تو بجوشد
دیوانه وار و شرزه مانند موج و توفان
با تو بر آسمانم  گل روز و شب ببارد
حتی به برگریزان رویانم و غزلخوان
با بود و با نبودم من دوستت که دارم
ای مستی همیشه ای جاودانه در جان


« مهدی یعقوبی »