میروم تا که در میکده را باز کنم
نغمه ای در دل خاموشی شب ساز کنم
شهر دلمرده و ماتم زده ام را لبریز
از شراب و غزل حافظ شیراز کنم
تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی
میروم تا که در میکده را باز کنم
نغمه ای در دل خاموشی شب ساز کنم
شهر دلمرده و ماتم زده ام را لبریز
از شراب و غزل حافظ شیراز کنم
ای صفای هر چه که راننده است
کار و بارش با کلاج و دنده است
با همه ابری که آکنده دلش
پشت فرمان بر لبانش خنده است
نان به روی سفره اش نان حلال
زندگی را با شرافت زنده است
با خروش خشمگین در اعتصاب
من و تو نرم نرمک در خیابان زیر باران
سرت بر شانه ام زلفت پریشان زیر باران
شکوه قله سرسبز و زیبای دماوند
در آغوش شقایقها نمایان زیر باران
سرانگشت لطیفت را به دستم می فشارم
تو میخندی به چشمانی درخشان زیر باران