۱۳۹۳ آبان ۶, سه‌شنبه

زن جهان انسان و هرگز عورت و ناموس نیست




زن جهان انسان و هرگز عورت و ناموس نیست
مرد سالاری بجز اندیشه ای منحوس نیست
شاهکار خلقت و آیینه دار زندگیست
در حصار خانه ها چون برده ای محبوس نیست
ای خدا هستی اگر بشنو خروشم را به خشم !؟
زن بهشتت فاحشه یا حوری فردوس نیست
مظهر آزادی و زیبایی بی منتهاست
ناقص العقل  و ذلیل و بنده و پابوس نیست
ای عبا بردوش و ای عمامه دار و خرقه پوش
زن نماد شهوت و یا سمبل سالوس نیست
تا که زن در بند باشد هیچ مرد آزاد نیست
زندگی هر لحظه اش جز حسرت و افسوس نیست
گرمی خورشید در لبخند راز آلوده اش
عشق هرگز چون که در چشمان زن محسوس نیست
زن کتاب مهربانی برگهای عاطفه ست
این جهان بی عطر او جز وحشتی ملموس نیست

تف به روتان زن ستیزان ، پشم و ریشان ، شیخکان
هیچ ننگی چون شما هر گز به یک قاموس نیست
قرن ها زن را به دار و سنگسارش کرده اید
این حجاب لعنتی جز بر سرش کابوس نیست

مهدی یعقوبی






۱۳۹۳ مهر ۲۰, یکشنبه

عاشقانه های مهدی یعقوبی (هیچ)




ماه روی سر ما می رقصد

« 1 »

آنشب وحشتزا
از پس پنجره دیدم ناگاه
ماه افتاد دل برکه ای از آیینه
من سراسیمه دویدم در راه
نگران دلواپس
تا رسیدم آنجا
به تعجب دیدم
بر تن برکه آیینه تو را
من به جای رخ ماه
و به خود لرزیدم
خم شدم بهت انگیز
از دل آب زلال
تا بگیرم که تو را
و تو لبخند زدی مثل گلی
و چنان غرق تماشای دو چشمان سیاه تو شدم
که فراموشم شد
من دیوانه  بگیرم که تو را