۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

از خشم گرسنگان بترسید بترسید - شعر تازه ای از مهدی یعقوبی




از خشم گرسنگان  بترسید بترسید
از شورش ناگهان  بترسید بترسید

از چهره مادران سر قبر عزیزان
در خطه  خاوران  بترسید بترسید

از پرده خون به چشم این مردم در بند
با کارد بر استخوان بترسید بترسید

از کودک آن مرد که بر دار خروشید
با دیده  به آسمان بترسید بترسید

از شیر زنی که شد تجاوز دل زندان
با کینه جاودان بترسید بترسید

از رویش خونهای فرو ریخته بر خاک
در جنگل ارغوان  بترسید بترسید


از صاعقه هایی که به یک روز بترکد 
در بغض ستمکشان بترسید بترسید 

از لحظه  انفجار  انبار  مهمات
در سینه هر جوان بترسید بترسید

از زلزله هایی که به یکباره بپاشد
سرتاسر کاختان  بترسید بترسید



۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

ما گرسنه ایم





دستهای پینه بسته مان تهیست
نان به سفره هایمان به خانه نیست
ما گرسنه ما گرسنه ما همه گرسنه ایم

روزگارمان سیاه
روی گرده هایمان
خط سرخ رنگ تازیانه ها
ما اسیر ظلمت شبانه ایم
ما گرسنه ما گرسنه ما همه گرسنه ایم

کودکانمان به اشک و ناله ها
پابرهنه در میان کوچه ها
جای درس و مشق در زباله ها
دربدر به جستجوی تکه های نان روانه اند
ما گرسنه ما گرسنه ما همه گرسنه ایم 


از تبار دوزخیم
بغض صد هزار رعد 
خفته در گلویمان
زندگی برای ما 
بدتر از جهنم است
روز و شب جهان برای ما غم است
ما گرسنه ما گرسنه ما همه گرسنه ایم


باید این طلسم شوم فقر و رنج  
بند بند و تا ابد که بگسلد 
این شب سیاه جور
در غریو ما رود
تا ابد به قعر گور

تا بکی که خون ما 
توی شیشه میشود
باید ای ستمکشان
مشت های آهنین
خشمگین فراز آسمان رود

تا طلوع آفتاب 
خیزش ای گرسنگان 
 ارتش ستمکشان
دستها به دست هم 
از سیاه تا سفید و سرخ و زرد و هر نژاد
اتحاد و اتحاد
زنده باد انقلاب 
انقلاب


مهدی یعقوبی