آن شب گل سرخی به تو دادم لب ایوان
ناگاه شدی در بغلم یکسره عریان
از شوق درخشید دو چشمان سیاهت
با وسوسه هایی همه از خواهش پنهان
در پرتو مهتاب ، فریبنده و بی تاب
گفتی که بمن عاشقمی مرد هوسران
لبخند شگرفی زدم و گفتمت آرام
من عاشقتم عاشقت ای ماه درخشان
در ظلمت جادویی شب تا به سحرگاه
من بودم و تو شعله ور از بوسه سوزان
از موی پریشان شده بر شانه لختت
تا ساق بلورین و لب و مرمر پستان
رنگ هوس و وسوسه در باغ نگاهت
ذرات وجودم همگی آتش و توفان
ذرات وجودم همگی آتش و توفان
بی شرم و حیا آه تو گفتی بفشارم
در حلقه بازوی تنومند دو چندان
آنگونه تو را من که در آغوش فشردم
از پنجره افتاد بناگاه که گلدان
پیشانی تبدیده تو خیس عرق بود
رخسار و رخت در بغلم گشته فروزان
دستان نوازشگر من بر سر مویت
حرف و سخن ما همه هر لحظه فقط « جان »
لب بر لب و آغوش در آغوش دمادم
در عطر دلاویز گل و نم نم باران
« مهدی یعقوبی »