۱۳۹۵ دی ۲۸, سه‌شنبه

کهن ترین شراب



خیال تو شبانگهان طلوع آفتاب شد
وجود و لاوجود من لهیب التهاب شد
نسیم عطر تو که تا بر آشیانه ام وزید
به جستجو فراز آسمان دلم عقاب شد
به سایه سار خلوت سکوت عاشقانه ام
طنین خنده های تو کمانچه و رباب شد
در آن دمی که از ضمیر نورها در آمدی
بدل به چشمه سارها کویر پُر سراب شد
به لحظه ای که دیدمت تمام راز و رمزها
به رویت نگاه من گشوده بی نقاب شد
در آن غروب بی کسی که رفته بودی از برم
تو گوییا جهان همه به گردنم طناب شد
تو از کدام کهکشان ترانه خوان در آمدی
که خون سرد در رگان من بناگهان مذاب شد
طلیعه سپیده ای به ظلمت شبانه ام
ترنمت به سینه ام کهن ترین شراب شد


مهدی یعقوبی


هیچ نظری موجود نیست: