۱۳۹۴ بهمن ۲۲, پنجشنبه

قلب انسان معدن الماس و مرواریدهاست



قلب خود را در جهان از عشق زیبا می کنم
آشیان سینه ام را غرق گلها می کنم 
قلب انسان معدن الماس و مرواریدهاست
من به قلبم گنج بی پایان که پیدا می کنم 
خانه ی مهر و محبت  از شمیم یاسها
زیر سقف کهکشانهایش که  بر پا می کنم 
چشمه ساران زلالش را به زیر چتر نور
با حریر بوسه ها آغوش دریا می کنم 
سایه بان مهربانی در حیاط روشنش
خاطراتش را پر از گلبرگ رویا می کنم 
در حریم رازهای سر به مهرش در سکوت 
آرزوهای قشنگم را شکوفا می کنم
تا که پیچد عطر یادش در وجودم ناگهان
در لهیب شعله ها پروانه خود را می کنم

آه من کم کم که گویی دارم عاشق می شوم
هر تپش از قلب خود احساس گرما می کنم 
قلب را با عطر روح انگیز یادش شعله ور
با تخیل های رنگین من مصفا می کنم
در بلورستان جانم نور می پاشد که ماه
بر پل رنگین کمان پرواز شیدا می کنم
می درخشد در رگم خورشید در اعماق شب
با کبوترها در آّبی ها که نجوا می کنم 
دسته دسته نغمه خوانان در دلم گلهای سرخ
در تب دیدار چشمانت مهیا می کنم
چون قناری های عاشق بر فراز شاخسار
از نگاهت دوستت دارم تمنا می کنم
نیستی اینجا ولی هستی به هر دم در دلم
چشمهای بسته رویت را تماشا می کنم 
ای شراب جاودان در ژرفنای سینه ام
لحظه لحظه نوش نوشت من گوارا می کنم

مهدی یعقوبی

هیچ نظری موجود نیست: